پرسان پرسان. با سؤال از بسیار کس: پرس پرسان می کشیدش تا بصدر گفت گنجی یافتم آخر بصبر. مولوی. پرس پرسان میشد اندر افتقاد چیست این غم بر که این ماتم فتاد. مولوی
پرسان پرسان. با سؤال از بسیار کس: پرس پرسان می کشیدش تا بصدر گفت گنجی یافتم آخر بصبر. مولوی. پرس پرسان میشد اندر افتقاد چیست این غم بر که این ماتم فتاد. مولوی